part 3
تا اینکه با صدای نامادری ام به خودم آمدم آماندا با داد گفت : به کارت برس اینقدر فکر نکن
سعی کردم روی کارم تمرکز کنم چند بار پلک زدم ولی دوباره میتوانستم آن پسر را ببینم قدم های بلند به سمت من برداشت و گفت : باید راجب یه چیزی باهات صحبت کنم
یکدفعه گفتم : منم باید راجب یه چیزی صحبت کنم تو چه کسی هستی چرا هر بار توی خواب های من ظاهر میشوی؟اسمت چیست؟
پسر گفت : یه روزی این خواب های تو به پایان میرسد ولی بدان که هر پایان شروعی تازه است و رفت و از من دور شد چشم هایم را باز کردم دوباره خواب او را دیدم چرا ایندفعه زیباتر شده بود و خیلی بهتر از همیشه بود ساعت هشت شب بود نشانه ی این بود که آماندا به سمت عمارت حرکت کرده و اگر تا ساعت هشت و نیم به عمارت نرسم مجبور میشوم با گرسنگی بخوابم طراحی خودم را برداشتم و با سرعت به سمت عمارت دویدم طراحی ام را محکم در دستم گرفتم و حواسم بود که اصلا گمش نکنم کل خیابان های شهر را تک به تک دویدم و به راحتی میتوانستم برج ایفل را ببینم وقتی به عمارت رسیدم ساعت دقیقا هشت و نیم بود از پله های عمارت بالا رفتم اما سرگیجه گرفتم و از بالای پله ها افتادم و مچ پای چپم پیچ خورد از درد دادی کشیدم آماندا و چند تا از خدمتکارها به سمت من آمدند آماندا با بی میلی گفت چیشده حالت خوب است گفتم فکر نکنم خیلی درد داشتم و نمیتوانستم حرکت کنم خدمتکار ها به من کمک کردند و من را به اتاقم رساندند و یک دکتر خبر کردند یاد طراحی ام افتادم که موقع افتادن از پله ها از دستم افتاد با نگرانی از جایم بلند شدم ولی از درد افتادم به زور از پله های خانه پایین رفتم،بقیه حواسشان نبود از عمارت بیرون رفتم همه جا را گشتم ولی نتوانستم...
سعی کردم روی کارم تمرکز کنم چند بار پلک زدم ولی دوباره میتوانستم آن پسر را ببینم قدم های بلند به سمت من برداشت و گفت : باید راجب یه چیزی باهات صحبت کنم
یکدفعه گفتم : منم باید راجب یه چیزی صحبت کنم تو چه کسی هستی چرا هر بار توی خواب های من ظاهر میشوی؟اسمت چیست؟
پسر گفت : یه روزی این خواب های تو به پایان میرسد ولی بدان که هر پایان شروعی تازه است و رفت و از من دور شد چشم هایم را باز کردم دوباره خواب او را دیدم چرا ایندفعه زیباتر شده بود و خیلی بهتر از همیشه بود ساعت هشت شب بود نشانه ی این بود که آماندا به سمت عمارت حرکت کرده و اگر تا ساعت هشت و نیم به عمارت نرسم مجبور میشوم با گرسنگی بخوابم طراحی خودم را برداشتم و با سرعت به سمت عمارت دویدم طراحی ام را محکم در دستم گرفتم و حواسم بود که اصلا گمش نکنم کل خیابان های شهر را تک به تک دویدم و به راحتی میتوانستم برج ایفل را ببینم وقتی به عمارت رسیدم ساعت دقیقا هشت و نیم بود از پله های عمارت بالا رفتم اما سرگیجه گرفتم و از بالای پله ها افتادم و مچ پای چپم پیچ خورد از درد دادی کشیدم آماندا و چند تا از خدمتکارها به سمت من آمدند آماندا با بی میلی گفت چیشده حالت خوب است گفتم فکر نکنم خیلی درد داشتم و نمیتوانستم حرکت کنم خدمتکار ها به من کمک کردند و من را به اتاقم رساندند و یک دکتر خبر کردند یاد طراحی ام افتادم که موقع افتادن از پله ها از دستم افتاد با نگرانی از جایم بلند شدم ولی از درد افتادم به زور از پله های خانه پایین رفتم،بقیه حواسشان نبود از عمارت بیرون رفتم همه جا را گشتم ولی نتوانستم...
- ۵۹۹
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط